loading...
خاطرات پسرانه
خاطرات کاربران
کاربران در صورت تمایل میتوانند خاطرات خود را در اینجا قرار دهند

mr.mystery بازدید : 12 دوشنبه 18 دی 1391 نظرات (0)

دوستان لطفا نظر بدید

شما میتوانید خاطرات خودتونو تو انجمن ما بزارید

mr.mystery بازدید : 14 شنبه 05 اسفند 1391 نظرات (2)

آه... نمیدونم چرا بعضی هارو که دوس داری نمیتونی بهشون بگی دوست دارم بعدش که میخوای بگی اونا نمیذارن بگی بعدش که اونم درست میشه میخوای بگی اون دیگه دوست نداره بعدش که میگی باشه میری باز میاد دنبالت میگه برگرد اما وقتی برمیگردی یه عالم منت میذاره میگه من برگردوندمت و تو دوسم نداشتی که نیومدی دنبالم در حالی که وقتی میخواست بره تمام غرورتو زیر پات میذاری و به پاش میفتی میگی نرو اما هرچی میگی سنگدل تر میشه بعد ازش دور میشی به یکی دیگه اعتماد میکنی ولی وقتی برمیگردی میگه تو به من خیانت کردی و نمیفهمه که خودش خواست برم میگه من دیگه به تو اعتماد ندارم اما نمیتونم بدون تو باشم دوست دارم ولی بدون اعتماد دوست داشتنی هست آیا؟

mr.mystery بازدید : 13 چهارشنبه 27 دی 1391 نظرات (0)

اگه دنیا برات پشت هم ساز مخالف زد غمت نباشه اگه خسته شدی و حوصلت سر رفت امیدت آخراشه اگه حتی حس میکنی تنها ترین آدم روی زمینی ولی یادت نره اون بالا یکی حواسش همیشه به بنده هاشه
خدا جونم امشب بهم ثابت شد عزیز ترین کس تو زندگیمم میتونه بهم پشت کنه فقط تویی که هیچ وقت پشتتو بهم نمیکنی میشه دستاتو وا کنی میخوام بیام بغلت مثل قدیما آرومم کنی این همه دعا میکنم چرا نمیزاری برا همیشه بیام تنهایی رو دوست ندارم بزار لااقل پیش تو باشم

mr.mystery بازدید : 14 سه شنبه 26 دی 1391 نظرات (0)

وقتی رسیدی که شکسته بودم ... از همه ی ادما خسته بودم...
وقتی رسیدی که نبود و میدید... اما تو مثل معجزه رسیدی...
وقتی رسیدی که شکسته بودم ... از همه ی ادما خسته بودم...
بعد یه عالم عشق و بغض و فریاد خدا تو رو برای من فرستاد...
خوب میدونم جای تو رو زمین نیست...خیلیه فرق تو فقط همین نیست...
ادمای قصه های گذشته به کسی مثل تو میگن فرشته...
فرشته ی نجات فرشته ی نجات تو جون ازم بخواه اونم کمه برات...
فرشته ی نجات فرشته ی نجات تو جون ازم بخواه اونم کمه برات...
رسیدی از یه جا که اشنا بود... شبیه تو فقط تو قصه هابود...
تو از یه جای خیلی دور اومدی قفلو شکستی مثه نور اومدی...
تو همونی که ارزوی من بود...همیشه هر جا روبه روی من بود...
شبا تو خوابم تو رو دیده بودم...خیلی شبا بهت رسیده بودم...
خوب میدونم جای تو رو زمین نیست...خیلیه فرق تو فقط همین نیست...
ادمای قصه های گذشته به کسی مثل تو میگن فرشته...

mr.mystery بازدید : 14 پنجشنبه 21 دی 1391 نظرات (0)

میدونین امشب  بارون  اومد  تو اتوبوس بودم دیدم یه خانواده پا برهنه دارن میرن حرم  دلم گرفت گفتم منم میرم اومدم خونه دیدم با پای برهنه برم نمیتونم تو روی زائر ها نگاه کنم که اونا کیلومتر ها پیاده اومدن و من!

خواستم مثل همیشه برم دیدم اینجوری تو روی آقا نمیتونم نگاه کنم سر دو راهی گیر کردم

mr.mystery بازدید : 15 پنجشنبه 21 دی 1391 نظرات (1)

دوباره هوا بارانی، دل بارانی، صدا بارانی، نگاه بارانی

دوباره هوا میبارد، دل گله دارد، صدا بغض دارد و نگاه اشک

دوباره هوا سرد است، دل سرد است، صدا سرد است و نگاه نیز

یا بهتر

هوا سرد است اما بقیه یخ زده اند

چرا هوا میبارد؟

چون کسی، کسی را دوست ندارد

چرا دل یخ بسته؟

چون گرمای عشق برویم راه بسته

چرا صدا بغض دارد؟

چون دل گله دارد

چرا نگاه اشک دارد؟

چون کسی را دوستش دارد اما او دوستش ندارد

 

mr.mystery بازدید : 16 سه شنبه 19 دی 1391 نظرات (0)

 

درد من دردی است که دوای آن در هیچ داروخانه ای نیست تنها یه دارو خونه نرفتم اونم داروخانه دل یار فقط ای کاش نسخه پزشک برایش خوانا باشد.

mr.mystery بازدید : 14 دوشنبه 18 دی 1391 نظرات (0)

 

هیییی چقدر سخته وقتی میدونی قراره یک هفته باش خیلی کمتر از همشیه حرف بزنی امروز مدیر مدرسه اومد گفت از 28 میریم راهیان نور دارم دیونه میشم از 28 تا 4 چجوری دووم بیارم .

نمیخوام ازش جدام کنن

mr.mystery بازدید : 15 دوشنبه 18 دی 1391 نظرات (0)

 

یه روز تازه امروز خوشحالم، به خاطر چیز هایی که اونشب بهش گفتم عذر خواهی کردم گفتش نه راست گفتی اما میدونم که زیاده روی کردم آخه عصبانی بودم درسته بروی خودش نمیاره ولی من احتمال دادم نارحت شده باشه پس بهش گفتم و اونم جوابی که ازش توقع میرفت رو داد اما اگه هرچی بم میگفت نارحت نمیشدم.

mr.mystery بازدید : 16 دوشنبه 18 دی 1391 نظرات (0)

خوابم میاد اما ناله ای از انتهای وجود میگوید نه خواب تو را از عشقت جدا میکند به او میخندم و میگویم خواب تنها چیزیست که در آن به عشقم از همیشه نزدیک ترم

mr.mystery بازدید : 9 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

 

دارم دیوونه میشم هرچند دیونگی هم همچین بد نیست از دنیا و درد و رنجاش خلاص میشم از همه چیز خلاص میشم امروز یه عالم کار دارم فردا امتحان دارم تا یه ساعت دیگم باید برم کلاس هنوز خواندنو شروع نکردم ولی امتحان چه اهمیتی داره وقتی عشقم نباشه من نیستم پس اول باید ببینم اون هست یا نه اگه نباشه مطمعنم با خودم یه کاری میکنم.

mr.mystery بازدید : 38 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (1)

اه گفتم بهش بگم خرد میشه میشکنه بهم میگه جدا شیم میگه خیلی باهم فرق داریم ولی نمیخوام، نباشه من میمیرم بهش گفتم یکم عوض شو اما نمیدونم چرا نمیدونم چرا اینقدر راحت حرف جدایی میزنه خیلی وقته که این رابطه رو رو خط نگهش داشتم نمیدونم چرا اون برا نگه داشتنش سعی نمیکنه چرا همه بار این رابطه رو دوش منه ولی بازم راضیم کافیه کنارم باشه.

mr.mystery بازدید : 10 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

باهش صحبت کردم همه رو بهش گفتم خیلی آروم ترم کرد مثل این بود که آب ریخت رو آتیشم، جهنمم رو سرد کرد اما هنوز خاکستر داره بعضی جا ها با یه باد کوچیک آتیش میگیره و هیزمای ترو خشک میکنه و دوباره قدرت میگیره  بهم گفت چقدر دلت پره چرا اینا رو همون اول بهم نگفتی چرا اینقدر همه رو هم نگه داشتی نمیدونم چرا اما خیلی زود کوتاه میام جلوش قدرت ایستادن ندارم اما واقعا از همین که میتونه خیلی راحت هر کاری میخواد بام بکنه خوشم میاد خیلی راحت آرومم میکنه با یه کلمه دنیا رو رو سرم خراب میکنه با یه کلمه به شاد ترین فرد دنیا تبدیلم میکنه و دقیقا از همین که خمیر بازیشم بدم میاد بعضی وقتا خیلی بام بازی میکنه دیگه خودمو گم میکنم بین اشکال متفاوتی که بهم میده حس میکنم نارحتم ولی نمیدونم از چی حس میکنم خوشحالم اما نمیدونم برای چی میدونین تو این لحضه ها عشق رو با تمام وجود حسش میکنم.

mr.mystery بازدید : 13 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

 

خیلی خب نمیدونم از کجا شروع کنم بگم از امشب ماجرا مال امشب نیست یه ماه قبل نمیدونم هرچقدر برگردی قبل بازم ریشه اش رو پیدا نمیکنی ولی اصل ماجرا مال اردیبهشت پرساله خلاصه اش رو بگم یکی اومد تو زندگیم تبدیل شد به همه چیزم تمام وجودم رو پر کرد اما نمیدونم چرا همش میگه من خیلی دوست دارم ام ما به هم نمیرسیم این حرفو که میزنه دیوونه میشم هرموقع که ازش میپرسم چرا چند تا دلیل مسخره میاره وقتی راه حل اونا رو میگم کم میاره ولی پای حرفش وا میسته امشبم اعصابمو ریخته بهم هرچی میگم میگه چاخان نکن میگم دوست دارم میگه چاخان نکن میگم عشقم میگه چاخان نکن این چاخان نکن شده مثل این که تا حرف میزنم بگه خفه شو منم هی راه اومدم اما امشب دیگه منفجر شدم همه اینا رو بهش گفتم اما بازم پای حرفش هست نمیدونم این چه غروریه که این داره بالاخره میشکنمش ولی چجوری، نمیخوام خرد بشه نمیخوام ازم متنفر بشه سر دو راهی گیر کردم .

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 15
  • بازدید کلی : 1,039