loading...
خاطرات پسرانه
خاطرات کاربران
کاربران در صورت تمایل میتوانند خاطرات خود را در اینجا قرار دهند

mr.mystery بازدید : 12 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

 

خیلی خب نمیدونم از کجا شروع کنم بگم از امشب ماجرا مال امشب نیست یه ماه قبل نمیدونم هرچقدر برگردی قبل بازم ریشه اش رو پیدا نمیکنی ولی اصل ماجرا مال اردیبهشت پرساله خلاصه اش رو بگم یکی اومد تو زندگیم تبدیل شد به همه چیزم تمام وجودم رو پر کرد اما نمیدونم چرا همش میگه من خیلی دوست دارم ام ما به هم نمیرسیم این حرفو که میزنه دیوونه میشم هرموقع که ازش میپرسم چرا چند تا دلیل مسخره میاره وقتی راه حل اونا رو میگم کم میاره ولی پای حرفش وا میسته امشبم اعصابمو ریخته بهم هرچی میگم میگه چاخان نکن میگم دوست دارم میگه چاخان نکن میگم عشقم میگه چاخان نکن این چاخان نکن شده مثل این که تا حرف میزنم بگه خفه شو منم هی راه اومدم اما امشب دیگه منفجر شدم همه اینا رو بهش گفتم اما بازم پای حرفش هست نمیدونم این چه غروریه که این داره بالاخره میشکنمش ولی چجوری، نمیخوام خرد بشه نمیخوام ازم متنفر بشه سر دو راهی گیر کردم .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 1,028