loading...
خاطرات پسرانه
خاطرات کاربران
کاربران در صورت تمایل میتوانند خاطرات خود را در اینجا قرار دهند

mr.mystery بازدید : 9 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

 

دارم دیوونه میشم هرچند دیونگی هم همچین بد نیست از دنیا و درد و رنجاش خلاص میشم از همه چیز خلاص میشم امروز یه عالم کار دارم فردا امتحان دارم تا یه ساعت دیگم باید برم کلاس هنوز خواندنو شروع نکردم ولی امتحان چه اهمیتی داره وقتی عشقم نباشه من نیستم پس اول باید ببینم اون هست یا نه اگه نباشه مطمعنم با خودم یه کاری میکنم.

mr.mystery بازدید : 38 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (1)

اه گفتم بهش بگم خرد میشه میشکنه بهم میگه جدا شیم میگه خیلی باهم فرق داریم ولی نمیخوام، نباشه من میمیرم بهش گفتم یکم عوض شو اما نمیدونم چرا نمیدونم چرا اینقدر راحت حرف جدایی میزنه خیلی وقته که این رابطه رو رو خط نگهش داشتم نمیدونم چرا اون برا نگه داشتنش سعی نمیکنه چرا همه بار این رابطه رو دوش منه ولی بازم راضیم کافیه کنارم باشه.

mr.mystery بازدید : 10 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

باهش صحبت کردم همه رو بهش گفتم خیلی آروم ترم کرد مثل این بود که آب ریخت رو آتیشم، جهنمم رو سرد کرد اما هنوز خاکستر داره بعضی جا ها با یه باد کوچیک آتیش میگیره و هیزمای ترو خشک میکنه و دوباره قدرت میگیره  بهم گفت چقدر دلت پره چرا اینا رو همون اول بهم نگفتی چرا اینقدر همه رو هم نگه داشتی نمیدونم چرا اما خیلی زود کوتاه میام جلوش قدرت ایستادن ندارم اما واقعا از همین که میتونه خیلی راحت هر کاری میخواد بام بکنه خوشم میاد خیلی راحت آرومم میکنه با یه کلمه دنیا رو رو سرم خراب میکنه با یه کلمه به شاد ترین فرد دنیا تبدیلم میکنه و دقیقا از همین که خمیر بازیشم بدم میاد بعضی وقتا خیلی بام بازی میکنه دیگه خودمو گم میکنم بین اشکال متفاوتی که بهم میده حس میکنم نارحتم ولی نمیدونم از چی حس میکنم خوشحالم اما نمیدونم برای چی میدونین تو این لحضه ها عشق رو با تمام وجود حسش میکنم.

mr.mystery بازدید : 13 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

 

خیلی خب نمیدونم از کجا شروع کنم بگم از امشب ماجرا مال امشب نیست یه ماه قبل نمیدونم هرچقدر برگردی قبل بازم ریشه اش رو پیدا نمیکنی ولی اصل ماجرا مال اردیبهشت پرساله خلاصه اش رو بگم یکی اومد تو زندگیم تبدیل شد به همه چیزم تمام وجودم رو پر کرد اما نمیدونم چرا همش میگه من خیلی دوست دارم ام ما به هم نمیرسیم این حرفو که میزنه دیوونه میشم هرموقع که ازش میپرسم چرا چند تا دلیل مسخره میاره وقتی راه حل اونا رو میگم کم میاره ولی پای حرفش وا میسته امشبم اعصابمو ریخته بهم هرچی میگم میگه چاخان نکن میگم دوست دارم میگه چاخان نکن میگم عشقم میگه چاخان نکن این چاخان نکن شده مثل این که تا حرف میزنم بگه خفه شو منم هی راه اومدم اما امشب دیگه منفجر شدم همه اینا رو بهش گفتم اما بازم پای حرفش هست نمیدونم این چه غروریه که این داره بالاخره میشکنمش ولی چجوری، نمیخوام خرد بشه نمیخوام ازم متنفر بشه سر دو راهی گیر کردم .

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 19
  • بازدید کلی : 1,043